شعری زیبا از حکیم ابوالقاسم فردوسی
در
این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند
جز مردمی پاک دین
همه
دین شان مردی و داد
بود
وز
آن کشور آزاد و آباد بود
چو
مهر و وفا بود خود کیش
شان
گنه
بود آزار کس پیش
شان
همه
بنده ناب یزدان پاک
همه
دل پر از مهر این آب و خاک
پدر
در پدر آریایی نژاد
ز
پشت فریدون نیکو نهاد
بزرگی
به مردی و فرهنگ بود
گدایی
در این بوم و بر ننگ بود
کجا
رفت آن دانش و هوش ما
چه
شد مهر میهن فراموش ما
که
انداخت آتش در این بوستان
کز
آن سوخت جان و دل دوستان
چه
کردیم کاین گونه گشتیم خوار؟
خرد
را فکندیم این سان زکار
نبود
این چنین کشور و دین ما
کجا
رفت آیین دیرین ما؟
به
یزدان که این کشور آباد بود
همه
جای مردان آزاد بود
در
این کشور آزادگی ارز داشت
کشاورز
خود خانه و مرز داشت
گران
مایه بود آن که بودی دبیر
گرامی
بد آن کس که بودی دلیر
نه
دشمن در این بوم و بر لانه داشت
نه
بیگانه جایی در این خانه داشت
از
آن روز دشمن به ما چیره گشت
که
ما را روان و خرد تیره گشت
از
آن روز این خانه
ویرانه شد
که
نان آورش مرد بیگانه شد
چو
ناکس به ده کدخدایی کند
کشاورز
باید گدایی کند
به
یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا
این سر انجام بد داشتیم
بسوزد
در آتش گرت جان و تن
به
از زندگی کردن و زیستن
اگر
مایه زندگی بندگی است
دو
صد بار مردن به از زندگی است
بیا
تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون
سر از این بار ننگ آوریم
- ۱ نظر
- ۲۰ آذر ۹۲ ، ۱۶:۰۸